پلی خواهم ساخت از رنگینکمان
به بلندای چارقد مهتاب
و قایقی از جنس حریر
تا سرمای دریا در وجودم رخنه کند
کلبهای خواهم ساخت
از پیچک و یاس
تا که هر لحظه سرمست بویش شوم
و دری از جنس هوا
تا که میزبان هر مهمانی گردد
باغچهای خواهم ساخت
از شعر و غزل
تا زیباییات را به ابیات کشند
و درختی از جنس آیینه میکارم
تا که باد موهایش را در آن شانه کند
قلبی خواهم ساخت از جنس بلور
تا به همه چیز از پشت نقاب شیشهای بنگرد
و دلی از جنس آب
تا تصویرت را همانگونه که هستی به تصویر بکشد
نه پشت آن نقاب کهنهای که پنهان شدهای...
مرجانه کیوانی از قزوین
آرزو
شاید غزل را
میان پارچه مخمل دلم
بر طاقچه فرداها نهادهام
شاید روزی ببینمت
و باز غزلسرای تو شوم
سهم من از تو
تنها یک نگاه
فقط یک لبخند
آن هم ارزانی روزگار
یاد تو مرا بس!
اقدس شاخشکن از کرمانشاه
بهانههای کاغذی
بدون تو دو چشم من پر از نظاره میشود
به هر طرف که رو کنم پر از اشاره میشود
تمام هستی مرا به خندهای تباه کن
که هستی تباه من دوباره چاره میشود
مرا بگیر از خودم من از تو زاده میشوم
دو دست بیریای تو چو گاهواره میشود
حریر التیام من نوازش نگاه تو
نگاه کن به چشم من پر از ستاره میشود
بدون تو سکوت من به انتها نمیرسد
و مرگ بیصدای من هزار باره میشود
شبیه بغض ابرها دلم بهانه میکند
بهانههای کاغذی هزار پاره میشود
سیداعظم رضوینیا از فومن
دعا
دست به دعا برداشتهام
احساس میکنم آنقدر نزدیکی
که چشمانم با تو حرف میزنند
در انتظار پاسخت، تکرار و تکرار
تو از نیایش و تکرار آن خشنود
و من از طلب
من راضی به خشنودی تو
طلب، تکرار
راستی تو عاشقی یا من؟
فرشاد میرزایی از اصفهان
خدای زیبا
منم زیبا
منم پروردگار پاک بیهمتا
منم زیبا که زیبا بندهام را دوست میدارم
تو راه بندگی طی کن
تو دعوت کن مرا حتی به اشکی
که من چشمان اشکآلودهات را دوست میدارم
برای درک رب خود
شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای ماندهاش با من
سیما درخشان
بوسه پدر
من شبی میهمانم
تا در این خانه به یاد پدرم
چشم بر در دوزم
تا صدایی شنوم از سر چرخیدن در
وقت اذان
بلبل خسته تو را میخواند
تا تو رو گردانی
و مرا باز همانند قدیم
بوسه زنی و بگویی سلام
چه سلام گرمی
جای سبزت خالیست
مجتبی شفیعی بافتی از تهران
انتظار بزرگ
میزنم فریاد در میان خلوت کوچه پس کوچههای عشق
آه امروز هم نیامد
جمعهای باز گذشت
انتظار ما هم
مثل غیبتهای طولانی تو نام کبری گرفت
انتظاری به بزرگی بغض گلوگیر دلم
شاید این جمعه بیاید
کاش این جمعه بیاید
شیما احمدزاده از گناباد
به همین سادگی
یک نفر آمد، یک نفر رفت
به همین سادگی
ولی نمیدانم چرا خیلی از ما
از رفتوآمد آدمها
میشکنیم
شاید این رفتوآمدها ساده باشد
درست مثل ایستگاه اتوبوس
یک نفر آمد، یک نفر رفت
منا دادرس از بجنورد
کیمیاگر
یک نگاه به افق دوردست
یک نگاه منتظر و پرمعنا
انگار این نگاه تا ابدیت ادامه دارد
اما یک روز صبح بیدار میشوی
و میبینی که کیمیاگر شدهای
و باید نگاهت به خودت باشد
نه به دوردستها
باید از همین نزدیکیها
از دلت شروع کنی
در جستوجوی طلای ناب درونیات باش
فاصله تو تا پیروزی
یک دل است
از دل شروع کن
تا به معدنی بالاتر از طلا برسی
مرضیه محمدی از مشهد
میلادت مبارک
سلام حضرت آیینههای نورانی
به یمن لطف شما عاشقیم و بارانی
چقدر بیتو غریبم عزیز دل آری
نمیشود که نباشی خودت که میدانی
هنوز بیکسیام را نگفتهام به کسی
که این تمام کسم بوده با پریشانی
نشسته بر دل این شعرها که روزی تو
تمام سهم خودت را به بار بنشانی
و هرگز این غزل ساده پا نمیگیرد
مگر ز یوسفی آید خبر به کنعانی
به من اجازه بده ناتمام بگذارم
خودت ادامه بده روشنای نورانی
مریم وزیری
تولد
نام من زمانه است
خانوادهام زمین
و شماره شناسنامهام
همین یکی دو قرن
من که فکر میکنم
نام ما یکی است
در زمین پرثمر
در زمین پرخبر
باز هم نام ما زمانه است
ما ولی چقدر فرق میکنیم
وقتی از تولد تمام لحظهها
زاده میشویم
آن زمان، نام من زمانه نیست
نام من تمام لحظههای رویش من است
سحر سلمانیان از البرز
سوختن
موسیقی زمان
پیراهن کهنه غم را از هم میدرد
و شمع پروای سوختن ندارد
اما پروانه میداند
که بر شعله شمعی
بیمحابا باید سوخت
باید
بال پروازی داشت
تا سوختن بر آتش
معنا پیدا کند
هدیه قلییار از آمل
حرف آخر
آخرین حرف این است
وقت دلخستگیات
شانهای دارم از بهر تو تا تکیه کنی بر رویش
و دلی منتظر لبخندت
و سری پر از خیال رویت
بگذار مروری بکنیم بر همه خاطرهها با شادی
احساس است
حسی از بودن تو در رگها
که مرا زنده نگه داشته است
نام من بینامیست
رنگ من بیرنگیست
یک دل پاک چو دریا دارم
بقچهای بهر سفر در ره عشق
تا دم مرگ مهیا دارم
هر نفس... هر لحظه
نظرات شما عزیزان: